مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
نه من ز تو، نه تو از من نداشتی خبری به ما خرابه نشینان شبی بکن گذری سه سالگی من و پیری تو مثل هم است قدم خمیده و سهم دل است خون جگری سه ساله ها همه با ناز پیش باباها سه سالگیِ من اما چه سخت شد سپری مرا ببوس، بغل کن، کمی نوازش کن دلم گرفته ازین لحظه های بی پدری سه ساله را چه به سیلی و ضربه شلاق سه ساله را چه به این روزهای در به دری همین که دید ندارم پدر...عمو...حامی برای من ز کتک ها نذاشت بال و پری همیشه سایه عباس بر سرم بوده به غیر راس تو دیگر نمانده سایه سری برای این همه سیلی و گوشواره کشی به غیر قامت عمه نداشتم سپری میان کوچه اهل یهود جان دادم نمانده بود کسی که نکرده او نظری به این امید نشستم در این خرابه شام دلت بسوزد و من را به پیش خود ببری ایزدی ************** شام غریبان ، بدنم سوخته چهره ؛ ز بسکه زدنم سوخته هرچه که مو روی سرم بود ، وای... علت زیبا شدنم سوخته ...! *** یکی رو سری را ز رویم کشید یکی پنجه در بین مویم کشید من از روی نیزه خودم دیده ام عجب آه سردی عمویم کشید..! *** ( شبی آتشی در نیستان فتاد ) که بر جان آلاله طوفان فتاد چنان مشت بر صورت طفل زد که لب ، پاره شد نیز دندان فتاد *** گل فاطمه ، گلپرش زرد شد تمام وجودش همه درد شد قریب سه هفته در آتش که سوخت به یک شب همه پیکرش سرد شد یاسرحوتی ************** بر نیزه ها از دور می دیدم سرت را بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟ چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق در خون رها وقتی که دیدم پیکرت را ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه یک بار می شد من ببوسم حنجرت را بابا تو که گفتی به ما از گوشواره همراه خود بردی چرا انگشترت را با ضرب سیلی تا که افتادم ز ناقه دیدم کبودی های چشم مادرت را یک روز بودم یاس باغ آرزویت حالا بیا با خود ببر نیلوفرت را یوسف رحیمی **************** با غم که هم مسیر شدم در سه سالگی از غصه ناگزیر شدم در سه سالگی گفتم به تن که آب شود از گرسنگی از جان خود که سیر شدم در سه سالگی من پای عشق تو کمرم تا شد ای پدر این شد که سر به زیر شدم در سه سالگی غصّه نخور، فدای سرت که سرم شکست یا که اگر اسیر شدم در سه سالگی هی داغ روی داغ و هی زخم پشت زخم بعد از تو زود پیر شدم در سه سالگی گرچه نرفته ام به کنیزی ولی عجیب کوچک شدم، حقیر شدم، در سه سالگی من فکر می کنم که همه فکر می کنند خیلی بهانه گیر شدم در سه سالگی مصطفی متولی ************** این روزها جز گریه غمخواری نداری جز در صبوری سوختن كاری نداری تنها شدی خیلی دلت را غم گرفته در بارگاهت هیچ زوّاری نداری نه در رواق و صحن نه پای ضریحت ریحانۀ بابا عزاداری نداری حتی كبوتر در حریمت پَر نگیرد جز گَرد و خاكِ غربت انگاری نداری صد لشكرِ مختار تحتِ امر داری كی گفته بی بی جان كَس و كاری نداری تكفیریِ از هر چه شمر و زَجر بدتر تو فكر كردی كه شرف داری نداری این قبر مُهرِ بیمۀ عباس خورده چاره به جز برگشت با خواری نداری علیرضا شریف ************** از خیمه ها که رفتی و دیدی مرا به خواب داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده ای گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد می گفت عمّه ام به رخم بوسه داده ای من با هوای دیدن تو زنده مانده ام جویای گنج بودم و ویرانه نشین شدم ممکن نشد که بوسه دهم بر رخت به نی با چشم خود ز خرمن تو خوشه چین شدم تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم تا یک نگه ز گوشه ی چشمی به من کنی من چشم از سر تو دمی بر نداشتم با آنکه آن نگاه ، مرا جان تازه داد اما دوپلک خود ز چه بر هم گذاشتی یکباره از چه رو، دو ستاره افول کرد گویا توان دیدن عمّه نداشتی من کنار عمّه سِتادم به روی پای مجروح پا و اِذن نشستن نداشتم دستی سیاه بی ادبی کرد با سرت من هم کبود دست روی سر گذاشتم استاد حاج علی انسانی ************** ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم دور از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم پژمرد گل روی تو از تابش خورشید در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم لبریز شد ای عمه دگر کاسه صبرم بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم نومید ز دیدار پدر گشته دل من بنشین بکنارم که یتیمانه بگرییم گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق چون شمع در این گوشه غمخانه بگرییم این عقده مرا می کشد ای عمه که باید پیش نظر مردم بیگانه بگرییم استاد چایچیان نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |